داستان کودک درباره مسافرت | چمدان‌ها زیاد جا ندارند
  • کد مطالب: ۳۴۰۵۲۴
  • /
  • ۱۵ شهريور‌ماه ۱۴۰۴ / ۱۷:۰۳

داستان کودک درباره مسافرت | چمدان‌ها زیاد جا ندارند

وقتی به سفر می‌روید، باید وسایل ضروری را بردارید. سعید و سینا هم قرار بود به سفر بروند و می‌خواستند همین کار را بکنند.

لیلا خیامی - وقتی به سفر می‌روید، باید وسایل ضروری را بردارید. سعید و سینا هم قرار بود به سفر بروند و می‌خواستند همین کار را بکنند.

بابا گفت: «فردا راه می‌افتیم. وسایلتان را جمع کنید.» سینا با خوش‌حالی بالا و پایین پرید و گفت: «جانمی‌جان، سفر!» سعید داد زد: «چه عالی! من عاشق سفرم. هرچه طولانی‌تر باشد، کیفش بیشتر است.»

مامان درحالی‌که داشت فهرست وسایل موردنیاز سفرش را می‌نوشت، گفت: «پس بدوید بروید وسایلتان را جمع کنید. یک چمدان در اتاقتان گذاشتم. من وسایل خودمان و مینا کوچولو را جمع می‌کنم.»

سینا و سعید هنوز حرف مامان تمام نشده بود، دویدند سمت اتاقشان. میناکوچولو هم دنبالشان دوید. بچه‌ها به اتاق که رسیدند، مشغول تلنبارکردن وسایل روی زمین شدند.

سعید گفت: «دو تا توپ ببریم بهتر است.» سینا جعبه‌ی بزرگ پازلش را برداشت و گفت: «این را هم می‌آورم.» سعید یادش آمد راکت‌های تنیسش را برنداشته است و سینا هم دوید تا مجموعه‌ی دوازده‌جلدی کتاب‌داستانش را بردارد. چیزهای زیاد دیگری هم وسط اتاق جمع شد.

بسته‌ی آب‌نبات‌های نعنایی، مجموعه عکس حشرات سعید، دو تا هدفون، چند بسته ویفر از هر طعم ۶ تا و کلی چیز دیگر. وقتی همه‌ی وسایل سفر انتخاب شد، سعید و سینا نشستند کنار چمدان تا وسایل را بچینند، اما مگر می‌شد!

سعید گفت: «چمدان کوچک است. باید از مامان چمدان بزرگ‌تر بگیریم.» سینا گفت: «دو تا چمدان بزرگ‌تر.» بچه‌ها با عجله مامان را صدا زدند. مامان که آمد، با دیدن کوهی از وسایل وسط اتاق زد زیر خنده و گفت: «می‌دانید که فقط دو هفته آنجا می‌مانیم.

فکر نمی‌کنید بهتر است فقط چیزهای ضروری را بردارید؟» سینا سرش را خاراند و جواب داد: «اما همه‌ی این‌ها ضروری‌اند.» مامان دستی به موهای فرفری سینا کشید و گفت: «پس بهتر است ضروری‌تر‌ها را بردارید، مانند لباس و کلاه و کفش و این‌طور چیزها.»

بعد درحالی‌که مجموعه‌ی‌‌داستان دوازده‌جلدی سینا را بر‌می‌داشت، گفت: «فکر کنم یکی‌دو جلدش کافی باشد. مجموعه عکس حشرات هم می‌تواند در خانه منتظر بماند. جعبه‌ی بزرگ پازل و توپ اضافی و چندتا از بسته‌های ویفر هم همین‌طور.»

سعید و سینا سری تکان دادند و گفتند: «بله می‌توانند در خانه بمانند.» میناکوچولو که روی صندلی نشسته بود و کار بچه‌ها را نگاه می‌کرد، گفت: «اما بهتر است حوله و مسواک‌هایتان را بردارید.»

سعید و سینا لبخند‌زنان گفتند: «آفرین خواهرکوچولو! خوب شد یادمان انداختی.» بچه‌ها دوباره چیدن چمدان را شروع کردند، اما این‌بار فقط وسایل ضروری‌تر را داخلش چیدند.

همه‌ی وسایل که در چمدان چیده شد، سینا و سعید نفس راحتی کشیدند. بعد هم با کمک یکدیگر در چمدان را بستند و به یکدیگر نگاه کردند و گفتند: «عجب سفری بشود این سفر!»

میناکوچولو که از این جمله خیلی خوشش آمده بود، از صندلی پایین پرید و شروع کرد به چرخیدن دور اتاق و با خنده گفت: «جانمی، عجب سفری بشود این سفر! عجب سفری بشود این سفر!»

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.